داستان
 
⎝⓿⏝⓿⎠..........⓿⏝⓿
جمعه 11 فروردين 1391برچسب:, :: 16:58 ::  نويسنده : رح

امر ونهیش به راستی موقوف           نهی او منکر امر او معروف (نظامی)

مردفقیری پسر خردسالی داشت . روزی به او گفت :بیا امروز قدری میوه از باغی سرقت کنیم .پسر خردسال  با نارضایتی با پدر به راه افتاد. وقتی به باغ رسیدند  پدر به فرزندش گفت :تو در این جا نگهبان باش واگر کسی آمد زود مرا خبر کن تا کسی ما را در حال دزدی نبیند ومشغول چیدن میوه از درخت مردم شد. :لحظه ای بعد پسر فریاد زد :یک نفر ما را می بیند ! پدر با ترس وعجله از درخت پایین آمد  وپرسید چه کسی ؟ کجاست؟

پسر زیرک گفت :همان خدایی که از همه چیز آگاه است وهمه چیز را می بیند ! پدر از گفتار نیکوی فرزند شرمنده شد وبعد از آن دزدی نکرد.

(امر به معروف ونهی از منکر –محمدرضا اکبر ص71






نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 6
بازدید ماه : 593
بازدید کل : 158675
تعداد مطالب : 192
تعداد نظرات : 38
تعداد آنلاین : 1





Pichak go Up