⎝⓿⏝⓿⎠..........⓿⏝⓿
چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:, :: 6:57 ::  نويسنده : رح

زندگی، وزن نگاهی است
که در خاطره ها می ماند

شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله ی گرمیِ امیدِ تراخواهد کشت

زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد

تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست

شاید این خنده که امروزدریغش کردی
آخرین فرصتِ همراهی با امید است

زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر

زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق

زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود

تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست

فرصت بازی این پنجره را دریابیم
زندگی درک همین اکنون است

سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:, :: 1:39 ::  نويسنده : رح

 

سقوط هواپيما »
يه هواپيما تو قبرستون سقوط ميكنه ، فردا راديو ميگه : شب گذشته يك فروند هواپيما در حومه شهر سقوط كرده و تا اين لحظه 34513 جسد كشف شده ! عمليات براي يافتن اجساد بقيه قربانيان همچنان ادامه دارد !
«
بنفش »
از غضنفر ميپرسن بنفش چه رنگيه ؟ ميگه : قرمز ديدي ؟! آبيش !
«
حيوون ، حيوونه »
غضنفر ميره خواستگاري . اسم دختر پروانه بود ولي غضنفر قاطي كرده بود ، يك بند بهش ميگفته آهو خانوم ! خلاصه وقتي دختر مياد چايي تعارف كنه ، غضنفر ميگه : دست شما درد نكنه آهو خانوم ! دختر شاكي ميشه ، ميگه : بابا اسم من پروانه‌ست نه آهو . غضنفر ميگه : اي بابا فرقي نداره . حيوون حيوونه ديگه
«
حكومت نظامي »
حكومت نظامي بود ، سروانه به غضنفر ميگه كه تو اينجا كشيك بده ، از هفت شب به بعد هر كسي رو تو خيابون ديدي در جا بزنش . حرفش كه تموم ميشه ، تا مياد بره سوار ماشينش بشه ، ميبينه صداي گلوله اومد . برميگرده ميبينه غضنفر زده يك بدبختي رو كشته ! داد ميزنه : احمق ! الان كه تازه ساعت پنج بعد از ظهره ! غضنفر ميگه : قربان اين يه آدرسي پرسيد كه ، عمراً تا ساعت نه شب هم پيداش نميكرد !
«
قطار »
غضنفر و دوستاش رفته بودن ايستگاه راه‌آهن . تا ميرسن ، يهو قطار حركت ميكنه . اينا هم ميدون دنبال قطار . حالا ندو كي بدو ! خلاصه بعد از هزار بدبختي ، يكيشون ميرسه به قطار و ميپره بالا و دستشو دراز ميكنه دومي رو هم سوار ميكنه ، ولي سومي بندة خدا هرچي ميدوه نميرسه . خلاصه خسته و كوفته برميگرده تو ايستگاه ، يك بابايي بهش ميگه : آقا جان چرا اينقدر خودتونو خسته كرديد ؟ قطار بعدي نيم ساعت ديگه حركت ميكنه ، واميستاديد با اون ميرفتيد . غضنفر نفس زنان ميگه : منم نميدونم ! والله من فقط قرار بود برم ، اون دوتا رفيقام اومده بودن بدرقم !
غضنفر ميره مراسم ختم .هل ميشه نمیدونسته چی بگه!ميگه ببخشيدبابات مرد،شرمنده!!!
یارو می ره امتحان گواهی نامه بده چند بار رد میشه بعد تو راه پلیس جلوش رو می گیره می گه گواهی نامه؟یارو می گه دادین كه می خواین؟!
یه پرگار رو جو میگیره مربع میکشه!!!غضنفر یخچال میخره.زنش میگه : پس آنتنش کو؟پسرش میگه : مگه کولره که آنتن داشته باشه!!!
غضنفر در دادگاه محاکمه میشه وکیل مدافع هنگام دفاع از غضنفر گفت :جناب قاضی ، مردی که شما محاکمه اش میکنید
پدری مهربان،انسانی شریف،آدمی با وقار،مردی درستکارو پاکدامن و شهروندی با انضباط و مطیع قانون است.غضنفر در این هنگام به وکیلش اعتراض کردو گفت : آقای وکیل تو از من پول گرفته ای حالا داری از یک نفر دیگر دفاع میکنی!!!
قاضی : چرا با سر زدی توی صورت دوستت؟غضنفر : جناب قاضی! خودش خواست هر وقت من را می‌دید، می‌گفت یک سری به ما بزن!
غضنفر آهنگ خالی گوش می کرده میزنه زیر گریه میگن چرا گریه می کنی؟با بغض میگه آخه خوانندش لاله!
از قلمراد می پرسن این شعر از کیه؟“سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز”می گه نمی دونم یه راهنمایی بکنید
می گن اسم شاعر توی خود شعر هست!می گه : آهان فهمیدم ، جواد نکونام!!!
به غضنفر ميگن ميخواي چند تا بچه داشته باشي؟ميگه 5 تا. ميگن چرا 6 تا نه؟ميگه آخه تو اخبار گفتن ازهر 6 تا بچه يكيش چينيه
بی تو نمی تونم توی خونه بشینم .وقتی بیرونم فقط به فکر اینم که زود بیام و وجودتو از نزدیک حس کنم .با تو من خیلی راحتم…ای شلوار کردی ام.
غضنفر به پسرش ميگه: پسرم هيچ مي دوني ناپلئون وقتي به سن تو بود،شاگرد اول کلاسش بود؟؟؟پسر به پدر جواب داد: پدر جان هيچ مي دوني که ناپلئون وقتي به سن تو بود، امپراطور بود؟
غضنفر و قلمراد حوصله‌شان سر رفته بود.قلمراد گفت: بيا شير يا خط بيندازيم.اگر شير شد ميريم دوچرخه سواري اگر خط شد ميريم تلویزیون نگاه مي‌كنيم و اگر سكه روي لبه‌اش ايستاد ميريم درس مي‌خونيم!!!
قلقلک دادن فرد مبتلا به اسهال مانندشوخی با اسلحه در حالت رگبار است !!!
از یه کچل می پرسن اسم شامپوت چیه؟می گه من شامپو لازم ندارم از شیشه پاک کن استفاده می کنم!
قلمراد داشته تو اتوبان کرج با سرعت میرفته یه دفعه رادیو پیام میگه :“رانندگان عزیز که در لاین تهران به کرج در تردد هستند
مواظب باشن یه اتومبیل در لاین مخالف در حرکت است”قلمراد همینجور که داشته فرمونو اینور اونور میکرده میگه : نامردا یکی دوتام نیستن …
غضنفر داخل آسانسور میشه ،می‌بینه روش نوشته ” ظرفیت هشت نفر ”با بی تحملی میگه : حالا کی حوصله داره منتظر اون هفت نفر دیگه وایسه!
غضنفر یه رستوران باز می کنه ولی هر روز ظهر خودش می رفته بیرون غذا می خورده بهش میگن چرا همین جا غذا نمی خوری ؟میگه : آخه نامرد خیلی گرون میده !!!
قل مراد : غضنفر چرا دستت شکسته ؟غضنفر : دیروز روی یه دیوار بلند راه می رفتم که یه دفعه دیوار تموم شد !!!
غضنفر میره به دانشگاه به دو دلیل می فهمن غضنفره:1.سامسونتش رو می ذاشت تو ذنبیل
2.وقتی استاد تخته رو پاک میکرده اونم دفترش رو پاک می کرده
غضنفر با زنش رفته بوده سينما،تو فيلم يهو يه گاوه شروع مي‌كنه دويدن طرف تماشاچيا.غضنفر يهو ميپره زير صندلي، زنش ميگه: ‌بابا خجالت بكش! اين فيلمه. غضنفر ميگه: زن! من و تو مي‌دونيم فيلمه، گاوه كه نمي‌دونه!
یه جوک میذارن زیر میکروسکوپ می بینن قل مراد داره دست تکون می ده! 
به غضنفر می گن چند وقته جوراباتو نشستی ؟؟؟می گه لطف کنید سوال تاریخی نپرسین!
غضنفر داشته بچشو نصیحت می‌كرده،میگه پسرم اگه خواستی زن بگیری از فامیل بگیر،نگاه كن، مثلا داییت زن داییتو گرفته،عموت زن عموتو گرفته،منم كه مامانتو گرفتم!
غضنفر از کنار جن رد میشه…جن میگه  بسم ا… این دیگه کی بود؟؟؟!
از غضنفر می‌پرسند: كدوم برنامه تلویزیون رو بیشتر از همه دوست داری؟میگه: پیام بازرگانی! میپرسن: چرا؟میگه: چون بینش سریال پخش می‌كنند!!!
قل مراد داشت واسه غضنفر خالي مي بست مي گه من يه سگ دارم وقتي مياد خونه در مي زنه غضنفر مي گه : چرا؟ مگه سگت كليد نداره ؟؟؟!
به غضنفر میگن بابات مرد !میگه دروغ میگین ،یه چیزی شده نمی خواین بهم بگین .
خسیسه قله اورست رو فتح میکنه بهش میگن انگیزت چی بود ؟میگه خدا لعنت کنه اونی رو که گفت اون بالا نذری میدن
يه روز يه غضنفر عينك دودي زده بود ،پسرشو تو خيابون ميبينه محكم يه سيلي به اون ميزنه ميگه اين وقت شب بيرون چيكار ميكني.پسره ميگه بابا عينكتو بردار پدره عينكشو بر ميداره بازم محكم يه سيلي ميزنه ميگه پسر ديشب تا حالا بيرون چي كار ميكردي؟

به غضنفر ميگن : اگه دنيا رو بهت بدن چی كار می كنی ؟

میگه : بی شعور! من خودم زن دارم!

غضنفر برق خونش قطع میشه ، یه قابلمه بر میداره میره

در خونه قلمراد میگه یکم برق دارین ؟ قلمراد میگه

همین کارارو میکنی بهت میگن خر!

برو یه ظرف پلاستیکی بیار تا برق نگیرتت!!!

به يه خره ميگن چرا گوشات درازه ؟!

ميگه هر خوشكلی يه نقصی داره !

یه مورچه عاشق دختر همسایه میشه

بعد از یک هفته می فهمه که چایی خشک بوده !!!

 

يک گوسفند با پدر و مادرش دعواش ميشه

ميره سر خيابون ميگه دربست كشتارگاه !

 

به جوجه تيغی ميگن آرزوت چيه ؟

اشک تو چشماش حلقه می زنه

و ميگه : بغلم می كنی ؟!

 

معلم : وقتی می گوییم :

” دانش آموزان کلاس تکلیف های خود را با میل انجام می دهند. ”

” میل ” در این جمله چه نوع کلمه ای است؟

دانش آموز : اجازه! حرف اضافه!!!

 

به غضنفر میگن یه چیزی بگو توش آب باشه

میگه شلنگ !

 

اگر ديدی مردی در ماشين رو برای خانمش باز کرد

مطمئن باشيد که يا ماشين نو است يا خانم !

 

پيرزنه تو اتوبوس هی میگفته

نی نای نا نای نی نای نای

همه هم دست ميزدن براش

بعد يهو دست می کنه تو کيفش

دندوناشو در مياره ميگه نياوران نيگه دار !!!

 

توی زندگی انتخاب دو چیز خیلی سخته :

۱- همسر ۲- هندوانه

 

 

دلیل پیشرفت نکردن فوتبال خانوم ها :

1- عمرا 11 تا خانوم توی زمین مثل هم لباس بپوشن

2- عمرا توی بازی بعدی هم همون لباسا رو دوباره بپوشن !!!

 

 

نام مرد در موبايل خانم ها :

آشنايى : مرد روياهام

نامزدى : عشقم

ازدواج : هم نفسم

1 ماه بعد : جان دلم

2 ماه بعد : سايه سرم

3 ماه بعد : شوهرم

1 سال بعد : آقا بالاسر

2 سال بعد : بخور بخواب

3 سال بعد : نره غول

4 سال بعد : لندهور

بعد از 5 سال : مرتيكه نفهم بى شعور ، مفت خور ، بى چشم و رو !

 

 

نام همسر در موبايل آقايون :

بعد ١ ماه : عزيزم

بعد ٢ ماه : خانمم

بعد ٣ ماه : همسرم

بعد ١ سال : منزل

بعد ٢ سال : هيتلر

بعد ٣ سال : عزرائيل

بعد ٤ سال : unknown !

 

 

سال 2200 بچه از پدرش می پرسه :

من چطوري به دنيا اومدم ؟!

پدر ميگه : از اينترنت دانلودت کردم !!!

 

دخترها تو زندگی شون جز شوهر چيزی نمی خوان !

ولی به شوهر که رسيدن همه چی می خوان !!!

 

عاشق اون نیست كه واسه عشقش توی سرما آتیش روشن كنه

عاشق اونیه كه كتشو بده به عشقش ، خودش سرما بخوره ،

6تا آمپول بزنه ، پدرش در بیاد تا دیگه از این غلطا نكنه !

 

غضنفر کفترش گم می شه

تو روزنامه آگهی میده ” بیه بیه! ”

 

یک شب غضنفر از کنار قبرستون رد میشده

میبینه همه مرده ها روی قبرشون نشستن !

ازشون می پرسه چی شده ؟!

میگن سوالهای شب اول قبر لو رفته

گفتن بیرون بشینید تا از دوباره سوال طرح کنیم !!!

 

غضنفر بدهی و قرض زیاد داشت رفت ماشین مدل بالا خرید!

زنش پرسید : آخه مرد با این وضعی که ما داریم چه وقت ماشین مدل بالا خریدن بود؟

غضنفر گفت : ماشینو خریدم تا سریع تر بتونم از دست طلبکارها فرار کنم !

 

امروز عکست رو توی روزنامه دیدم

فکر کردم خیلی معروف شدی و همه میشناسنت

خوب که نگاه کردم بالاش نوشته بود “گمشده “!!!

 

یه روز غضنفر تو تاکسی بود

جو میگیرتش کرایه راننده رو هم حساب میکنه!

 

غضنفر هی نگاه به گوشیش میکرده و می خندیده

بهش میگن اس ام اس اومده ؟

میگه آره

میگن چیه ؟

میگه یکی هی اس ام اس میده Low Battery !!!

 

غضنفر صبح یه لیوان خاكشیر میخوره

تا شب پشتک میزنه كه ته‌نشین نشه!

 

غضنفر از ژاپن برمیگرده.

بهش میگن اونجا مشکل زبان نداشتی؟!

میگه : من نه ، ولی ژاپنی ها چرا !

 

دو نفر تنبل بانک میزنند

اولی به اون یکی میگه: خب بیا بشمریم.

دومی میگه: حوصله داری فردا رادیو میگه.

 

تو جاده پليس جلو يه ماشين رو می گيره و

ميگه چون از صبح اولين کسی هستی

که کمربند ايمنی بستی برنده 100هزار تومن پول شدی.

حالا می خوای باهاش چيکار کنی؟

غضنفر می گه: می رم گواهينامه می گيرم .

زنش سريع می گه: جناب سروان اين وقتی اکس می زنه پرت و پلا می گه .

بچشون از اون پشت می گه: بابا نگفتم با ماشين دزدی قاچاق نکنيم؟

يه صدا از صندوق عقب می ياد : از مرز رد شديم يا نه؟!

شنبه 8 بهمن 1390برچسب:, :: 15:47 ::  نويسنده : رح

سه تاهای فراموش نشدنی زندگی

در این سه شتاب نکنید:ازدواج/تجارت/مسافرت

این سه را تلف نکنید:زمان/پول/انرژی

این سه را دوست بدارید:مهربانی/همدلی/صمیمیت

از این سه تنفر داشته باشید:بی عدالتی/غرور/بی اعتقادی

از این سه دوری کنید:تنبلی/پرحرفی/قضاوت

به این سه حاکم باشید:خشم/هوس/زبان

این سه را حفظ کنید:دوستان خوب/کتاب های خوب /اعمال خوب

چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:, :: 15:56 ::  نويسنده : رح

تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

زیباترین شروع:بسم الله
زیباترین
دین:اسلام
زیباترین خانه:کعبه
زیباترین استاد:امام صادق(ع)
زیباترین عمو:حضرت ابوالفضل(ع)
زیباترین غنچه:حضرت علی اصغر(ع)
زیباترین سرانجام:شهادت
زیباترین لباس:احرام
زیباترین ندا:فطرت
زیباترین دوست:کتاب
زیباترین روز:جمعه
زیباترین بیابان:عرفات
زیباترین میعاد:معاد
زیباترین کلام:لااله الاالله
زیباترین آواز:اذان
زیباترین شهید:امام حسین(ع)
زیباترین بنا:حضرت ابراهیم
زیباترین پرچم دار:حضرت عباس
زیباترین پیرمرد:حبیب ابن مظاهر
زیباترین آواره:سلمان
زیباترین شب:قدر
زیباترین خاک:تربت
زیباترین رحمت:باران
زیباترین کلمه:محبت
زیباترین لحظه:پیروزی
زیباترین سوره:حمد
زیباترین سلسله:انبیاء
زیباترین بانگ:تکبیر
زیباترین پارسا:حضرت علی(ع)
زیباترین زندانی:امام موسی بن جعفر
زیباترین صابر:حضرت ایوب
زیباترین مهاجر:هاجر
زیباترین عمل:عبادت
زیباترین چشمه:زمزم
زیباترین نیکی:نیکی به پدرومادر
زیباترین عهد:وفا
زیباترین ناله:نیایش
زیباترین جنگ:جنگ با نفس
زیباترین انسان:پیامبر (ص)
زیباترین ستون:دین
زیباترین مادر:حضرت فاطمه(س)
زیباترین منتقم:حضرت مهدی(عج)
زیباترین سخن گو:حضرت زینب
زیباترین قربانی:حضرت اسماعیل
زیباترین کوشش:فی سبیل الله
زیباترین سنگ:حجرالاسود
زیباترین آغوش:آغوش مادر
زیباترین سرمایه:زمان
زیباترین زمین:کربلا
زیباترین ابزار:قلم
زیباترین شعار:صلوات برمحمد وآل محمد
چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:, :: 10:33 ::  نويسنده : رح
این نقاشی ها آثار هنرمند با استعداد و معروف اوکراینی بنام Oleg Shuplyak است که با سبکی عجیب و خیره کننده نقاشی شده اند.
اگر با دقت به نقاشی ها نگاه کنید در دل هر کدام از آنها چهره ای پنهان را خواهید دید... اولگ در سال 1967 در اوکراین بدنیا آمد و تحصیلات خود را در رشته معماری دانشگاه پلی تکنیک به اتمام رساند اما با علاقه ی ویژه ای که به هنر نقاشی داشت توانست با ارائه این سبک متفاوت و با قرار دادن چهره هایی پنهان در تصاویر توهماتی را در ذهن هر بیننده برانگیزاند. شما در نگاه اول یک نقاشی با جزئیات و طبیعت بی جان و منظره می‌بینید، اما وقتی دقیق‌تر نگاه می‌کنید می‌توانید چهره‌ها را تشخیص دهید. او چهره افراد مشهوری مثل ونگوک، زیگموند فروید و سالوادور دالی را نیز کشیده است.
 
نقاشی




 

Oleg Shuplyak




 

نقاشی




 

http://www.seemorgh.com/uploads/1390/11/Oleg-Shuplyak-Hidden-Images-Paintings-6.jpg




 

http://www.seemorgh.com/uploads/1390/11/Oleg-Shuplyak-Hidden-Images-Paintings-7.jpg




 

http://www.seemorgh.com/uploads/1390/11/Oleg-Shuplyak-Hidden-Images-Paintings-8.jpg




 

http://www.seemorgh.com/uploads/1390/11/Oleg-Shuplyak-Hidden-Images-Paintings-9.jpg




 

http://www.seemorgh.com/uploads/1390/11/Oleg-Shuplyak-Hidden-Images-Paintings-10.jpg




 

http://www.seemorgh.com/uploads/1390/11/Oleg-Shuplyak-Hidden-Images-Paintings-11.jpg




 

http://www.seemorgh.com/uploads/1390/11/Oleg-Shuplyak-Hidden-Images-Paintings-12.jpg




 

http://www.seemorgh.com/uploads/1390/11/Oleg-Shuplyak-Hidden-Images-Paintings-14.jpg




 

http://www.seemorgh.com/uploads/1390/11/Oleg-Shuplyak-Hidden-Images-Paintings-16.jpg


 

سه شنبه 4 بهمن 1390برچسب:, :: 5:3 ::  نويسنده : رح

خوش به حال ماهي ها كه  هرچه هم گريه كنند كسي اشكشان را نمي بيند

شهادت ضامن آهو امام مهرباني امام غريب را به شما بزرگوار تسليت مي گويم

دو شنبه 3 بهمن 1390برچسب:, :: 21:12 ::  نويسنده : رح

آیه ۱۵۶ الاعراف :پروردگاراوسرنوشت ما را هم در این دنیا وهم در آخرت نیکوئی وثواب مقدر فرما که ما به سوی تو هدایت یافته ایم  خداوند فرمود:عذاب من به هر که خواهم رسد ولیکن رحمت من همه موجودات را فرا گرفته است  والبته برای آنان که راه تقوی پیش گیرند وزکات می دهندوبه آیات خدا می گروند وآن رحمت را(مخصوص ) بر آن ها حتم ولازم خواهیم کرد.

دو شنبه 3 بهمن 1390برچسب:, :: 17:23 ::  نويسنده : رح

در یاد مایى


 

 راوى عبد الله بن ابراهیم غفارى تنگ دست بودم و روزگارم به سختى می گذشت.یکى از طلبکارهایم براى گرفتن پولش مرا در فشار گذاشته بود. به طرف صریا حرکت کردم تا امام رضا(ع) را ببینم. می ‏خواستم خواهش کنم که وساطت کنند از او بخواهد که مدتى صبر کنند    .
زمانى که به خدمت امام رسیدم، مشغول صرف غذا بودند. مرا هم دعوت کرد تا چند لقمه‏اى بخورم. بعد از غذا، از هر درى سخن به میان آمد و من فراموش کردم که اصلا به چه منظورى به صریاء آمده بودم.مدتى که گذشت، حضرت رضا(ع)، اشاره کردند که گوشه سجاده‏اى را که در کنارم بود، بلند کنم. زیر سجاده، سیصد و چهل دینار بود. نوشته‏اى هم کنار پولها قرار داشت. یک روى آن نوشته بود: «لا اله الا الله، محمد رسول الله، على ولى الله». و در طرف دیگر آن هم این جملات راخواندم: «ما تو را فراموش نکرده‏ایم. با این پول قرضت را بپرداز! بقیه‏اش هم خرجى خانواده‏ات است...
 


 

 


 

 


 

میهمان دوستى امام(ع)


 

راوى: یکى از نزدیکان امام رضا(ع) مرد گفت: سفر سختى بود. یک ماه طول کشید امام رضا (ع) فرمودند:خوش آمدی.  ـ ببخشید که دیر وقت رسیدم. بى‏پناه بودن مرا مجبور کرد که در این وقت شب، مزاحم شما شوم.
امام لبخند زدند و فرمودند: با ما تعارف نکن! ما خانواده‏اى میهمان دوست هسیتم.
در این هنگام روغن چراغ گرد سوز فرو نشست و شعله‏اش آرام آرام کم نور شد. میهمان دست برد تا روغن در چراغ بریزد، اما امام دست او را آرام برگرداند و خود، مخزن چراغ را پر کرد. مرد گفت: شرمنده‏ام! کاش این قدر شما را به زحمت نمی ‏انداختم  امام در حالى که با تکه پارچه‏اى، روغن را از دستش پاک مى‏کرد، فرمودند: ما خانواده‏اى نیستیم که میهمان را به زحمت بیندازیم


 


 

 


 

شربت گوارا


 

 


 

راوى: ابو هاشم جعفرى به سخنان امام گوش مى‏دادم. هوا گرم بود و آفتاب ظهر، شدت گرما را بیش تر مى‏کرد. تشنگى تمام وجودم را فرا گرفته بود. شرم و حیاى حضور امام، مانع از آن شد که صحبتشان را قطع کنم و آب بخواهم. در هیمن موقع امام کلامش را قطع کرد و فرمودند: ـ کمى آب بیاورید؟
خادم امام ظرفى آب آورد و به دست ایشان داد. امام، براى این که من، بدون خجالت،آب بخورم، اول خودشان مقدارى از آب را نوشیدند وبعد ظرف را به طرف من دراز کردند. من هم ظرف آب را گرفتم و نوشیدم.
نه! نمی شد. اصلا نمى‏توانستم تحمل کنم. انگار آب هم نتوانسته بود درست و حسابى تشنگى‏ام را از بین ببرد. تازه، بعد از یک بار آب خوردن درست نبود که دوباره تقاضاى آب کنم. این بار هم امام نگاهى به چهره‏ام کردند و حرفش را نیمه تمام گذاشت: کمى آرد و شکر و آب بیاورید.
وقتى خادم براى امام رضا(ع) آرد و شکر و آب آورد، امام آرد را در آب ریخت و مقدارى هم شکر روى آن پاشید. امام برایم شربت درست کرده بود. نمى‏دانم از شرم بود یا از خوشحالى که تشکر را فراموش کردم. شاید در آن لحظه خودم را هم فراموش کرده بودم. با کلام امام رضا(ع) ناخود آگاه دستم به طرف ظرف شربت دراز کردم.
ـشربت گوارایى است. بنوش ابوهاشم!… بنوش که تشنگی ‏ات را از بین می ‏برد
...


 

 


 

 


 

گلیم کهنه اتاق 


 

راوى: نعمان بن سعد کنار امیر المؤمنین على(ع) نشسته بودم. امام نگاهى به من کردند و فرمودند:نعمان!… سال ها بعد، یکى از فرزندان من در خراسان با زهر کشنده‏اى شهید خواهد شد. اسم او مثل اسم من، على است. اسم پدرش هم مانند پسر «عمران» ، موسى است. این را بدان ! هر کس که قبر او را زیارت کند، خدا تمام گناهان قبل از زیارتش را خواهد بخشید… به خاطر پسرم على.
حرف امام که تمام شد، سکوت کردم و به گلیم کهنه اتاق خیره شدم. با خودم گفتم: «این درست !… اما من چرا گناه کنم که به خاطر بخشش، امام رضا علیه السلام را زیارت کنم؟ باید به خاطر دلم و براى محبتم به اهل بیت(ع) او را زیارت کند.
به امام نگاه کردم. انگار با لبخندش حرفم را تأیید می ‏کرد


 

 


 


 

 


 

منبع: کتاب «دیوان خدا» نوشته نعیمه دوستدار



سالروز فرا رسیدن رحلت پیامبر اکرم (ص) و شهادت امام حسن (ع ) بر تمامی مسلمانان جهان تسلیت باد.




نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 388
بازدید ماه : 512
بازدید کل : 158594
تعداد مطالب : 192
تعداد نظرات : 38
تعداد آنلاین : 1





Pichak go Up